در بين اديان زنده جهان هيچيك، به اندازه اسلام و اولياى آن، در باب خرد و خردورزى سخن نگفتهاند. (1) ازويژگىهاى بارز معارف اسلامى، دعوت همگان به تعقل و تفكر و پرهيز از خمود عقلى و جمود فكرى است. بهگفته علامه طباطبايىرحمه الله، تنها در قرآن كريم بيش از سيصد آيه در ستايش خردورزى و سفارش به تفكر و تدبروجود دارد. (2) قرآن كريم علاوه بر آنكه معارف خود را خردپذير و عقلانى دانسته و براى اثبات حقانيت آنها بهاقامه براهين عقلى مىپردازد بلكه از مخالفان خود نيز برهان مىطلبد:
«قلهاتوا برهانكم ان كنتم صادقين (3) ». اين دين در قلمرو امور فرا عقلى نيز به بيان فلسفه احكام و فروعاتدينى مىپردازد.
به عنوان مثال، در باب نماز (4) مىفرمايد:
«انالصلاة تنهى عنالفحشاء و المنكر (5) ».
از اين رو مىتوان گفت «از ديدگاه قرآن مدار كارها عقل است» و مخالفتيا موافقت، بايد براساسبرهان و استدلال باشد.
خرد ستيزى، ايمان بدون پشتوانه علم و تقليد كوركورانه، در معارف اسلامى امورى نكوهيدهاند. درهيچ كلامى از اولياى دين، سخنى در ستايش اين امور مذموم ديده نمىشود. ايمان و علم دوشادوش همو بلكه ملازم يكديگرند. اگر در دينى دعوت به ايمان بىدليل و اعتقاد به امور نامعقول شود، گواهى برالهى نبودن آن دين است.
چگونه ممكن است، پيامى كه براى هدايت آدميان فرستاده مىشود بر پايه امور نامعقول و خرد ستيزاستوار باشد؟ و دعوت به تقليد جاهلانه كند؟ و آنها را به ناديده گرفتن بزرگترين امتياز انسانيتخويشيعنى عقل ترغيب كند؟ بهگونهاى كه برخلاف حكم فطرت و سرشتخود، امور بىبرهان را گردننهند؟ (6)
با توجه به آنچه آورده شد، پرسشهايى به ذهن مىآيد; منظور از اين عقل كه قرآن، همگان را به آناحاله مىدهد و دعوت خود را بر پايه آن استوار مىسازد چيست؟ آيا اسلام هر نوع تفكر و استدلالى ازهر شخصى و با هر انگيزهاى را تاييد و تاكيد مىكند؟ آيا اسلام كه به خردورزى و انديشهورى دعوت كردهبه نتايج و پيامدهاى آن نيز، ولو مخالف با احكام و معارف خودش باشد، پايبند است؟
نسبت عقل و وحى با يكديگر چگونهاست؟ آيا هميشه، هم دل و هم زباناند؟ در صورت بروزاختلاف كدامين را بايد تقدم بخشيد؟ و بالاخره اين سؤال اساسى پيش مىآيد كه با وجود بهرهمندىآدميان از نيروى عقل چه نيازى به وحى و پيام آسمانى است؟
اين سؤالات بحثانگيزترين پرسشهايى است كه در طول تاريخ اسلام، همواره اذهان بسيارى ازبزرگان را به خود مشغول داشته است. و كتابهاى بسيارى در پاسخ به اين پرسشها نوشته شده است.
عالمان اسلامى در مواجهه با اين پرسشها نگرشهاى متفاوتى داشتهاند (7) .
گروهى چون اهل الحديث، حنبليان، ظاهريان و اخباريان با تعصب و تصلب بر ظواهر كتاب و سنتجانب نقل را ترجيح داده و عقل و برهان را ناديده گرفتند. اين دسته را مىتوان نصگرايان افراطى ناميد.
گروهى ديگر چون معتزليان و افرادى مانند ابن رشد و ابن طفيل - بنابرنظر مشهور- درست در نقطهمقابل دسته اول، بر ترجيح جانب عقل كوشيدند و عقل را يگانه معيار و ميزان فهم شريعت پنداشته وبهاى بسيار اندكى به ظواهر دادند. ايندسته را مىتوان عقل گرايان افراطى ديندار ناميد.
دسته سوم يگانه راه نجات بخش و حقيقتياب را، تصفيه باطن و زدودن زنگارهاى غفلت و هواپرستى دانسته، نه عقل را كار ساز دانستند و نه نقل را راهگشا.
البته در اين ميان عالمان تطبيقى نيز كم نبودند، كسانى كه در پى يافتن راهحلهايى براى جمع بيندادههاى عقل و نقل و دل برآمدند. افرادى همچون ابن عربى، عبدالرزاق كاشانى، ابن فهد حلى، شهيدثانى و فيض كاشانى در تطبيق وحى و عرفانكوشيدند. برخى ديگر چون ابونصر فارابى، شيخ شهابالدينسهروردى و صائنالدين محمد تركه، در تطبيق برهان و عرفان تلاش كردند و پارهاى ديگر مانند قاضىسعيد قمى در هماهنگ كردن عقل و وحى كوشيدند و بالاخره جمعى ديگر نيز مانند ابن سينا وصدرالمتالهين سعى در جمع بين عقل و وحى و عرفان را داشتند. (8)
علامه طباطبائىرحمه الله نيز يكى از بارزترين عالمانى است كه به مساله عقل و وحى و ارتباط و نسبت آنهاتوجهاى ويژه داشته و در جهت تطبيق آن دو تلاش گستردهاى كرده است. سيره علمى و عملى اينفيلسوف بزرگ بهترين گواه همت او در هماهنگسازى عقل و وحى و كشف است. (9) البته وى به رغمتلاشهاى بىدريغش در اين مساله معتقد است كه نزاع عقل و وحى را پايانى نيست و تلاش فيلسوفان ومتكلمان در هماهنگسازى آنها، تلاشى جاودانه و پايانناپذير خواهد بود:
رگ رگ است اين آب شيرين آب شور در خلايق مىرود تا نفخ صور
تلاش ما، در اين نوشتار كوتاه، بر آن است كه به مساله عقل و وحى از ديدگاه علامه طباطبائى، نگاهىگذرا افكنده و ديدگاه اين فيلسوف بزرگ را درباب مهمترين مسايل مربوط به اين حوزه، دريابيم.
منظور از عقلى كه اين همه اسلام آن را سفارش و ستايش كرده «فطرت» است، گوهرى كه در همهآدميان، به يكسان، وجود دارد.
همه انسانها امور فطرى و مطابق با سرشتخود را خواه ناخواه مىپذيرند و اختلاف و نزاعى در آنندارند و اگر نزاعى باشد، از قبيل مشاجره در بديهيات است كه ناشى از عدم دقت در اطراف موضوعاست. (10)
طريق صحيح تفكر و ادراك عقلى مقبول تعاليم اسلامى، بهكارگيرى و استفاده از استدلال و برهاناست. برهانى كه مبتنى بر مقدمات بديهى و يا منجر به بديهى باشد. (11) بنابراين اگر بر هر امرى برهانفلسفى - كه از مقدمات يقينى تشكيل مىشود- اقامه شود. اسلام آن مساله راپذيرفته و تاييد مىكند. وهيچ واهمهاى از پذيرش پيامدهاى برهان، به عنوان امرى دينى و حكمى الهى وجود ندارد. و از مصاديقروشن قاعده اصولى مشهور «كل ما حكم به العقل حكم به الشرع» است.
حجيتبرهان عقلى، امرى ذاتى و قطعى و بىنياز از اثبات است. به عبارت بهتر، حجيتبرهان،اثباتپذير نيست. زيرا از امور بديهى است و بهترين دليل حجيت و حقانيت امور بديهى، بداهتشاناست (12) .
«آفتاب آمد دليل آفتاب».
نه با دليل عقلى مىتوان حجيتبرهان را اثباتكرد; چرا كه «تقدم شى بر نفس» خواهد بود و مفسدهدور است و نه با دليل نقلى و شرعى، زيرا در آن صورت «دور» خواهد بود، براى آن كه حجيت ظواهردينى، خود، متوقف بر برهان عقلى است. (13)
ابطال برهان نيز همين گونه است، حجيتبرهان عقلى، ابطالپذير هم نيست. نه با دليل عقلىمىتوان حجيت عقل را انكار كرد و نه با دليل شرعى.
علامه طباطبائى در پاسخ كسانى كه معتقدند آيات و روايات، عقل را حجت نمىدانند دليل بودن آنرا ابطال كردهاند، مىفرمايد: اين سخن به منزله تيشهاى استكه ابتدا به ريشه آيات و روايات زده مىشودو حقانيت آنها را ابطال مىكند، زيرا اثبات حقانيت و معصوميت وحى، راهى جز طريق عقل ندارد. (14)
هر سخنى كه در تاييد حجيت و حقانيتبرهان عقلى گفته مىشود، جنبه تنبيهى و تعليلى داشته وهيچگاه به هدف اثبات آن نيست. و چون حجيت آن ذاتى و قطعى است، كسى نمىتواند از تمسك به آنجلوگيرى كند. مگر نه اينكه مطلوب همه آدميان، رسيدن به حقيقت و واقعيت است. پس چيزى كهحقنمايى، ذاتى آن است، چگونه مىتوان به آن بىمهرى كرد. از همينجا است كه علامه طباطبائى بر اينسخن اخباريان كه «ائمهاطهارعليهما السلام بعد از شناخت امام، در عقل را مسدود كرده و از تكيه بر آن بر حذرداشتهاند» (15) به شدت مىتازد و مىفرمايد:
... هو من اعجب الخطا ولوابطل حكمالعقل بعد معرفةالامام كان فيه ابطال التوحيد والنبوة و الامامة و سائرالمعارف الدينيه و كيف يمكن ان ينتج من العقل نتيجه ثم يبطل بهاحكمه و تصديق النتيجة بعينها... . (16)
اين سخن از عجيبترين اشتباهات است. اگر پس از معرفت امام، حكم عقل راباطل بپنداريم، به معناى ابطال توحيد و نبوت و امامت و ديگر معارف دينى است.چگونه ممكن است از عقل نتيجهاى گرفت و سپس با آن حكم عقل را ابطال كرد و درهمان حال نتيجه را تصديق نمود.
قرآن كريم در بسيارى از آيات كافران، فاسقان و منافقان را از دانش سودمند و تعقل كارآمد بىبهرهدانسته و دسترسى بىتقوايان را به حقايق قرآنى، ناممكن مىداند.
«و ما يتذكر الا من ينيب (17) ».
«و من يتقالله يجعل له مخرجا (18) ».
آيا اين آيات به معناى آن است كه تعقل كافران و بىتقوايان از نظر قرآن، امرى بيهوده و بىنتيجهاست؟ تقوا چه نقشى در تعقل دارد كه خردورزى ناپارسايان راه به جايى نمىبرد.
بىترديد، قرآن كريم مخالفان خود را به تعقل و تدبر فراخوانده و در برابر كافران و حقگريزان،احتجاجات عقلى فراوانى را به كار گرفته است. همچنين پيامبر اسلام و ائمهاطهارعليهما السلام، در برابر منحرفانو دين ستيزان، از براهين عقلى مدد جسته و به آنها استناد كردهاند. اينها همه به روشنى، گواهى مىدهندكه نشاندن پارسايى در كنار خردورزى و دانشاندوزى، به معناى آن نيست كه بىتقوايان از درك براهينعقلى ناتوانند والا همه آن احتجاجات، بيهوده بود. زيرا در آن صورت، كافران و مشركان، راهى براىادراك حقايق نداشتند و راه عقل بر آنان بسته بود. و اگر گفته شود كه اين احتجاجات براى زمانى است كهآنان ايمان آورده و تقوا را همنشين تعقل كنند، باز هم از بيهودگى و بىفايدگىشان نمىكاست.
بنابراين منظور از همنشينى تقوا و تعقل آن است كه روح و سرشت آدمى به آن حالت پاكى و صداقتنخستين و فطرىاش برگردد تا به آسانى حقايق را پذيرا شود. (19)
توضيح آنكه، انسان داراى مجموعهاى از نيروهاى متضاد و متزاحم است. هر نيرويى، بىتوجه بهنيروهاى ديگر، سر در كار خويش دارد و در انديشه ارضاى خواستههاى خود است. اگر انسان به يكى ازاين قوا، گرايش بيشترى نشان دهد و در ارضاى خواستههاى آن كوشش بيشترى كند. سركشى آن قوه وسركوبى قواى ديگر را در پىخواهد داشت. و انسانيت انسان، كه بر پايه مجموعه اين نيروها شكلمىگيرد، در ميان اين كوتاهى و زياده روىها پايمال مىشود. پس، چارهاى جز ارضاى همه نيروهاىنفسانى، به طور مساوى و عادلانه، وجود ندارد. انسان واقعى كسى است كه در ارضاى معقولخواستههاى تمامى قواى درونيش كوتاهى نكند.
از سوى ديگر انسان در ابتداى پيدايش خود، از بسيارى از علوم و معارف آگاهى ندارد، كسب دانش وتوسعه دانستنىها معلول كاركرد قواى درونى است. طبيعتا تلاش انسان در جهت ارضاى خواستههاىيكى از اين قوا موجب ميل فكرى به سوى آن و غفلت از مقتضيات ساير قوا و در نتيجه انحراف فكرى وعقيدتى خواهد شد. چرا كه حب و بغضها، جهتگيرىهاى تعصبآميز و در يك كلام، تمايلاتنفسانى، مسير تفكر صحيح را منحرف مىكنند. به تعبير زيبا و دلنشين اميرالمؤمنينعليه السلام:
اكثر مصارعالعقول تحتبروق المطامع; (20) آنجا كه برق شمشير طمع در فضاى انديشه بلند مىشود، بيشترين جايى است كهعقل به زمين مىخورد.
صاف خواهى چشم و عقل و سمع را بر دران تو پردههاى طمع را هر كه را باشد طمع الكن شود با طمع كى چشم و دل روشن شود (21)
قرآن كريم نيز، در جاى جاى آيات خود، بر اين حقيقت صحه مىگذارد و پيروى از شهوات و اميالحيوانى را موجب گمراهى مىداند و اسيران نيروهاى غضبى و شهوى را، از شناختحقيقت محجوبمىداند و رهايى از چنگال نفسانيات و خواستههاى شيطانى را، راه رستگارى و سعادت معرفى مىكند:
«فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلاة و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا الا منتاب و آمن و عمل صالحا» (22)
سپس قومى كه نماز را ضايع كرده و از شهوات و تمايلات نفسانى پيروى مىكردند،جانشين آن قوم خداپرستشدند. و اينان به زودى سزاى گمراهى خود را خواهند ديد;مگر آنان كه توبه كرده، ايمان آورده و كردار نيكو انجام دهند.
«ساصرف عن آياتى الذين يتكبرون فىالارض بغيرالحق و ان يروا كل آية لايؤمنوابها و ان يروا سبيلالرشد لا يتخذوه سبيلا و ان يروا سبيلالغى يتخذوه سبيلا ذلك بانهمكذبوا باياتنا و كانوا عنها غافلين» (23) .
به زودى كسانى را كه به ناحق تكبر مىورزند، از (فهم) نشانههاى خود باز خواهم داشت;اينان اگر هرگونه نشانهاى (از عظمتخداوند) را ببينند، ايمان نمىآورند; و اگر راه هدايت را بهآنها بنمايانند، بر نمىگزينند[اما] اگر مسير ضلالت را ببينند آن را برخواهند گزيد. اين [حقگريزى آنان] بدان جهت است كه آيات خداوند را تكذيب كرده و از آنها غافل شدند.
سعدى نيز همين حقيقت قرآنى را به صورت زيبايى بيان كرده است:
حقيقتسرايى است آراسته هوا و هوس گرد برخاسته نبينى كه هرجا كه برخاست گرد نبيند نظر گر چه بينا است مرد (24)
در نتيجه تحصيل تقوا كه همان تعديل نيروهاى انسانى است، موجب پاكى و زلالى فطرت انسان وفزونى بينش و بصيرت او مىشود و پذيرش حقايق و بهرهمندى از دانشهاى سودمند و دستيابى بهانديشههاى درست را در پى خواهد داشت. (25)
«ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا» (26)
در صورت بروز اختلاف بين حكم عقل و نقل قطعى، آيا باز هم دليل عقلى از احترام برخوردار بوده واسلام آن را تاييد مىكند؟ و يا اينكه پيام اين پيامبر درونى، در هنگام تعارض، شيطانى بوده و پذيرفتهنيست؟
در پاسخ به ا ين سؤال بايد گفت، اين احتمال كاملا بىمورد است و به هيچ وجه امكان تحقق نداردوالا تناقض را در پى خواهد داشت. زيرا - همانطور كه پيشتر گفتيم- حجيت ظواهر دينى متوقف بربرهان عقلى است. اثبات ضرورت و حقانيت و عصمت دين، همگى امورى مبتنى بر عقلاند. عقل استكه انسان را به پيروى از دستورات دين وا مىدارد. حال چگونه ممكن است همين عقل، بر بطلان آنچيزى كه ابتدا حقانيتش را اثبات كرده است دليل اقامه كند؟! و حكمى بر خلاف محتواى حكم پيشينخود داشته باشد؟
علامه طباطبائى در اين مورد مىفرمايد:
... ان الكتاب والسنة القطعية من مصاديق مادل صريح العقل على كونهما من الحق والصدق و من المحال ان يبرهن العقل ثانيا على بطلان ما برهن على حقيقته اولا (27) .
بعد از آنكه عقل صراحتا بر حقانيت و درستى قرآن و سنت قطعى دليل آوردهاست، محال است كه دوباره برهانى برخلاف آنها اقامه كند.
تعارض بين دو حكمى كه به مرحله قطعيت رسيده باشند ممكن نيست. دو حكم عقلى يا شرعىقطعى هرگز نمىتوانند در تعارض با يكديگر باشند، چنانچه حكم شرعى قطعى با حكم عقلى قطعى نيزامكان تعارض ندارند. زيرا حكم شرعى در صورتى به مرحله قطعيت مىرسد كه واجد شرايط زير باشد:
الف) صدور آن از ناحيه معصوم، قطعى و يقينى باشد;
ب) دلالتى روشن بر مدعا داشته باشد به گونهاى كه احتمال ديگرى را بر نتابد;
ج) صدور آن نيز به قصد بيان حكم الهى باشد و احتمال تقيه و ظاهر سازى در آن نرود.
پس از اين مراحل معرفتبه دست آمده از دليل حكم شرعى صفت قطعيت پيدا مىكند. حال اگرفرض شود، عقل به صورت قطعى برخلاف مفاد چنين حكمى باشد، طبيعى است كه اين حكم عقلىقطعى، در چگونگى دلالت دليل شرعى تاثير گذاشته و مانع از دلالت قطعى و يقينى آن بر مدعا خواهدشد. و شرط دوم محقق نخواهد بود. بنابراين، تعارض حكم شرعى قطعى با حكم عقلى قطعى،امكانپذير نيست.
يكى از مواردى كه امكان تعارض بين حكم عقل و وحى وجود دارد، جايى است كه دليل عقلىقطعى با ظاهر حكمى شرعى ناسازگار باشد. در اينجا چه بايد كرد؟ جانب عقل را مقدم داشتيا وحى؟
به عقيده علامه طباطبائى، حكم اين مساله بديهى و روشن است. زيرا حجيت قطع، ذاتى آن است ولزوم پيروى از آن، نيازمند اثبات نيست. و در هرجا، قطع داشته باشيم، آن را با هيچ چيز ديگرى معاوضهنخواهيم كرد و چيزى را بر آن مقدم نخواهيم داشت. (28)
ظواهر دينى متوقف بر ظهورى است كه در لفظ وجود دارد و اين ظهور، دليل ظنىاست و ظن نمىتواند با علم و يقينى كه از اقامه برهان حاصل مىشود، مقاومت كند. (29)
هدف از بعثت پيامبران چيست؟ آيا نيروهاى معرفتى -عقل و حس- كه خداوند به رايگان در اختيارآدميان نهاده است، او را از وحى بىنياز نمىكند؟ در جايى كه عقل، انسان را به پيروى از حق و باورصحيح و كردار نيكو فرا مىخواند و راه را از چاه مىنماياند، و از او مىخواهد كه در مسير فضيلت وپارسايى گام نهد، برانگيختن پيامبران چه ضرورتى دارد؟
علامه طباطبائى براى اثبات ضرورت برانگيختن پيامبران و ناتوانى عقل در تامين سعادت نهايىانسان، به عقل عملى و عقل نظرى و وظايف هر يك اشاره كرده و مىفرمايد:
عقلى كه آدمى را به سوى حق مىخواند و به پيروى از باورهاى صحيح و كردارهاىنيكو امر مىكند، «عقل عملى» است... نه «عقل نظرى» كه وظيفهاش شناختحقيقتاشياء است... و عقل عملى نيز مقدمات حكم خود را از احساسات درونى و باطنىمىگيرد. اما آن احساساتى كه از ابتدا به صورت بالفعل در انسان وجود دارند و بهفعاليت مىپردازند، احساسات نيروهاى شهوى و غضبى است. اما نيروى ناطقه قدسى،در آغاز به صورت بالقوه وجود دارد. اين احساسات فطرى و باطنى باعث اختلافمىشوند و آن احساساتى كه به صورت بالفعل موجودند، اجازه فعاليتبه قوه ناطقه رانمىدهند. همچنان كه ما وضع انسانها را به چشم خود مىبينيم كه هر قوم و يا فردىكه تربيت صالح نديده باشد، به زودى به سوى بربريت متمايل مىشود، با اينكه همهانسانهاى وحشى، هم عقل دارند و هم فطرت، ولى مىبينيم كه هيچكارى از آنهاساخته نيست. پس ناگزير بايد پذيرفت كه آدميان هرگز از نبوت بىنياز نخواهندبود. (30)
مرحوم علامه، بيان ديگرى نيز در اثبات نيازمندى بشر به دين و عدم كفايت عقل (31) دارد كه خلاصهآن را در ادامه مىآوريم:
خداى متعال، به صورت تكوينى، در سرشت هريك از انواع آفريدهها، راهى مشخص و غريزى براىسير به سوى كمال مطلوب متناسب با هر نوع را قرار داده است. و همه مخلوقات را از هدايت تكوينىخويش بهرهمند ساخته است.
«الذى اعطى كل شىء خلقه ثم هدى (32) »
انسان نيز كه يكى از آفريدههاى الهى است، از اين قانون كلى خارج نمىباشد. او نيز با هدايت تكوينىبه سوى كمال واقعى خود در حركت است. علاوه بر اين انسان، افزون بر جنبههاى غريزى مشتركى كه باساير آفريدهها دارد، از ويژگى اختصاصى ديگرى به نام عقل نيز بهرهمند است كه با كمك آن مىتواندبسيارى از نيروهاى موجود در طبيعت را در خدمتخود آورده و از آنها بهرهبردارى كند.
انسان، بر خلاف بسيارى ديگر از مخلوقات، موجودى اجتماعى و مدنىالطبع است. اين ويژگى، او رابه سوى پذيرش قانون و قبول پارهاى از محدويتهاى فردى و اجتماعى مىكشاند. از اين رو همهانسانهاى سالمى كه خواستار منافع خود هستند، در پى يافتن قانونى اجتماعىاند كه وظيفه هر يك ازافراد اجتماع و سزاى متخلفان را مشخص كند و تامين كننده سعادت همه افراد جامعه باشد.
اما آيا بشر توانسته است و يا اصولا مىتواند با استمداد از نيروى عقل خود، قانونى فراگير كه تامينكننده هدف فوق باشد، تهيه و تدوين كند؟ نگاهى گذرا به تاريخ بشريت نشان مىدهد كه تاكنون انسانهابه خودى خود و بى مدد وحى نتوانستهاند به اين خواسته اولى و ضرورى خويش دستيابند. اينحقيقت تاريخى ما را متوجه اين نكته مهم مىكند كه اصولا تدوين چنين قانون سترگى برعهده خرد خردآدميان نهاده نشده است. چه عقل فردى و چه عقل جمعى، هيچكدام توانايى چنين كارى را ندارند. والاپس از گذشت هزاران سال از عمر بشر، مىبايستشاهد تحقق اين امر مىبوديم. به عبارت ديگر:
قانون كامل مشتركى كه بايد سعادت جامعه بشرى را تامين كند و بايد بشر از راهآفرينش و تكوين به سوى آن دايتشود، اگر تكوينا به عهده خرد گذاشته شده بودهر انسان با خردى آن را درك مىكرد چنانكه سود و زيان و ساير ضروريات زندگىخود را درك مىكند ولى از چنين قانونى تاكنون خبرى نيست... و چون به مقتضاىنظريه هدايت عمومى وجود چنين دركى در نوع انسان ضرورى است ناگزير دستگاهدرك كننده ديگرى در ميان نوع انسانى بايد وجود داشته باشد كه وظايف واقعىزندگى را به آنان بفهماند و در دسترس همگان گذارد و اين شعور و درك كه غير ازعقل و حس مىباشد، شعور وحى ناميده مىشود. (33)
اگر بخواهيم به ظاهر بيان علامه تمسك كنيم، دست كم با دو اشكال مواجه مىشويم:
نخست آنكه منطقا نمىتوان از وجود هدايت تكوينى در حيوانات و نباتات و امثال آن و راهيابىغريزى آنها را به سوى كمال نهايىشان، چنين نتيجه گرفت كه آدميان نيز از اين هدايت تكوينى،برخوردارند.
دوم آنكه، اين مساله تاريخى كه عقل آدميان تاكنون نتوانسته استبراى سعادت خود، قانونى كامل وبىنقص سامان دهد، لزوما به اين معنا نيست كه بشر، در هيچ زمانى، نتواند با كمك عقل خود راه هدايترا بيابد. يعنى با اين برهان تاريخى و تجربى، نمىتوان لزوم نبوت و هدايت وحيانى را براى آينده بشر، بهاثبات رسانيد. آنچه مسلم و قطعى است، اين است كه تاكنون عقل بشر ناقص بوده و نتوانسته استقانونى جامع براى تامين سعادت نهايى خويش و برطرف كردن اختلافات اجتماعى، تدوين كند، و از اينرو دخالتخداوند و برانگيختن پارهاى از بندگان خويش و فرستادن پيامهاى ويژه براى هدايت آدميان،لازم بود. اما از كجا كه انسانها در آينده، ولو آيندهاى بسيار دور، نيز توانايى تهيه و تدوين چنين قانونى رابا كمك عقل خويش نداشته باشند؟ زيرا همچنانكه در عرصه علوم طبيعى و تجربى پردههاى بسيارى راگشودند و نادانستنىهاى فراوانى را دانستنى كردند، ممكن است در قلمرو دانشهاى مربوط به كمالنهايى و سعادت جاودانه خود نيز، در آينده پيشرفتهاى چشمگيرى داشته باشند به گونهاى كه خودبتوانند اختلافات اجتماعى را برطرف كرده و سعادت خويش را بشناسند. (34)
در پاسخ بايد گفت كه منظور حضرت علامه نارسايى نيروهاى عادى شناخت، يعنى حس و عقل،دريافتن و شناختن كمال نهايى و طريق سعادت بشرى است. يعنى اصولا آدميان با نيروى حس و عقل،به هيچ وجه نمىتوانند كمال نهايى خويش را بيابند. علامه در جاى ديگرى درباره نارسايى عقلمىگويد:
«همان عقل اجتماعى انسان است كه به اتكاى احساسات درونى و بيرونى فكر خودبه سوى اختلاف دعوت مىكند و البته چنين عاملى وسيله رفع اختلافات نمىتواندبودهباشد» (35) .
بهنظر علامهرحمه الله نيروى عقل در هيچ زمانى نمىتواند به تنهايى و مستقل از وحى، كمالنهايى را بيابد وقانونى فراگير در صحنه اجتماع حاكم كند، به گونهاى كه سعادت و كمال بشر را محقق كند. بنابراين بااستناد به حكمت الهى و صفت هدايت در مىيابيم كه خداوند بايد از راه ديگرى كه همان وحىباشد،«مسير هدايت» را بر آدميان بنماياند و آنان را از «چاه»هاى گمراهى و ضلالت رهايى بخشد. پسنياز بشر به هدايتهاى آسمانى، نيازى ابدى و جاودانه است.
آنچه گفته شد به معناى بىنيازى از دين و محوريت همه جانبه عقل نيست. بلكه آدميان با وجودبهرهمندى از عقل، پيوسته نيازمند راهنمايىها و دستگيرىهاى پيامبران بوده و هستند و براى شناختراه سعادت و كمال حقيقى خود و برطرف كردن اختلافات اجتماعى، راهى جز پيروى از وحى ندارند.
علامه طباطبائىرحمه الله در كنار مبارزه با ديدگاه نصگرايان افراطى كه بر تدين بدون تعقل تاكيد ورزيده،رابطه مثبتى بين ديندارى و خردورزى نمىبينند و همچنين مخالفتبا راى خردگرايان افراطى دين ستيزكه با وجود عقل، آدميان را بى نياز از وحى و پيام آسمانى مىدانند و همچنين رد ديدگاه خردگرايانافراطى دين دار كه دين را صرفا در محدوده عقل مىخواهند و حتى سخنان خردگريز و فوق عقل دين رابر نمىتابند- بر عقلگرايى معتدل و ميانه تاكيد كرده و معتقد است، نبايد به انگيزه حرمت نهادن به عقلاز حريم وحى كاست، يا به منظور حفظ قداست وحى، ارزش و اهميت عقل را ناديده گرفت. عقل ووحى دو حجت الهىاند; از اينرو نه تنها بين دادههاى آنها، تعارضى نيست، بلكه از همراهى وهمآهنگى كاملى نيز برخوردارند و سعادت بشر در گرو همزيستى همدلانه عقل و وحى است.
1) شيعه در اسلام، محمد حسين طباطبائى بنياد علمى و فكرى علامه طباطبائى، تهران، 1362 ش، ص 42 و بررسىهاى اسلامى صص214-213.
2) الميزان فىتفسيرالقرآن، ج5، ص 255.
3) بقره (2): 111 .
4) الميزان فىتفسيرالقرآن، ج5، ص 255.
5) عنكبوت(29): 45.
6) على والفلسفةالالهية، ص 12-11.
7) الميزان فىتفسيرالقرآن، قم، چاپ جامعه مدرسين، ج5، ص 283.
8) همان.
9) براى نمونه، ر.ك: الرسائلالتوحيديه كه علامه طباطبائى در اين كتاب معارف اعتقادى را ابتدا با دلايل عقلى و فلسفى، مبرهن مىكند وسپس با آيات و روايات فراوانى به اقامه دليل نقلى مىپردازد. در يك فصل ادله عقلى و در فصل پس از آن شواهد نقلى را ذكر مىكند.
10) همان، ص 255.
11) همان، ص 258.
12) همان، ص 266.
13) بحارالانوار، پاورقى علامه طباطبائى، ج1، ص 104.
14) شيعه، ص 219 و همچنين ر.ك: بحارالانوار، پاورقى علامه طباطبائى، ج1، ص 104.
15) بحارالانوار، ج2، ص 314.
16) بحارالانوار، پاورقى علامه طباطبائى، ج 2، ص 314.
17) غافر (40):13.
18) طلاق (65): 2.
19) الميزان فىتفسير القرآن، ج5، صص 268-267 .
20) نهجالبلاغة، ترجمه جعفر شهيدى، قصارالحكم، حكمت 219.
21) مثنوى معنوى، جلالالدين موسوى، تهران، نگاه، دفتر دوم، ابيات 570 و 580 .
22) مريم (19): 59 و 60 .
23) اعراف (7): 146.
24) كليات سعدى، تصحيح محمدعلى فروغى، تهران، طلوع، بوستان، ص 301.
25) الميزان فىتفسيرالقرآن، ج5، صص 270-267 .
26) انفال (8): 29 .
27) الميزان فىتفسيرالقرآن، ج5، ص 258.
28) ظهور شيعه، صص35-34; شيعه، ص 50 .
29) بحارالانوار، پاورقى علامه طباطبائى، ج1، ص 104.
30) الميزان فىتفسير القرآن، ج2، ص 148.
31) شيعه در اسلام، صص 85-80 .
32) طه (20): 50.
33) شيعه در اسلام، ص 84 .
34) براى توضيح بيشتر ر.ك: راه و راهنماشناسى، صص 18-16 و پژوهشى در عصمت معصومان، صص 108-106 .
35) بررسىهاى اسلامى، ص 239 .